انگار ما باز آنچه می خواستیم گم کردیم و رفتیم سراغ "نخواستن"ها.
برگ برندهی سبز ما این بود که میدانستیم چه میخواهیم. اما آن قدر حواسمان را پرت کردند که باز یادمان رفت دنبال چی بودیم.
وقتی میدانی چه میخواهی، می دانی از چه راهی باید بروی. میدانستیم که خشونت آن راهی نیست که ما را به رایمان برساند.
وقتی میدانی چه می خواهی، می دانی که چه باید بگویی. اما وقتی یادمان رفت، از یک شعر ناب، از یک شعار مدرن و انسانی، از "رای من کو؟"، رسیدیم به فحش و نفرین. برگشتیم به عصر ماقبل دانش.
وقتی می دانی چه می خواهی، می دانی چه کسی میخواهد و می تواند کمکت کند. می دانی به هر مدعی تازه از راه رسیدهای نمیشود راه داد. میدانی هر که بلندتر و تندتر حرف میزند لزوما همراهتر نیست. قدر بهنودها و سحابیها را خوب میدانستیم.
وقتی میدانی چه می خواهی، میدانی آنچه میخواهی کجا هست و کجا نیست. میدانی رای تو در صندوق رای و در روزنامه و کتاب و فیلم و وبلاگ است. میدانی رای تو در پاره آجر و گلوله و خون نیست.
میدانی کی به آن نزدیک میشوی و کی دور. حساب هزینه و فایده را خوب نگه می داری. بیگدار به آب نمیزنی. قدم به قدم پیش می روی و با حساب و کتاب. هیچ فرصتی را نمیسوزانی.
آیا عصبانیت و هیجانمان، منطقمان را مغلوب نکرده؟...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر